Wednesday, June 20, 2007

به دلیل مشکلات بلاگر وتوصیه های علی خان صبوری و آرکا من رفتم اینجا

Friday, June 01, 2007



به نو کردن ماه بر بام شدیم
کوه آواز ما را پژواک داد
که آمیخته بود از برابری و آزادی و عشق
, آواز دلتنگی ما طنین جاودانه یافت
.در آخرین ماه بهار......خرداد
.
.
.
.

Thursday, May 17, 2007

Monday, May 14, 2007

خدا پاشو باهات حرف دارم




خودم رو گم کرده بودم
وقت پیدا شدنم یادم نیست
ولی فکر می کنم گم شدم باز
خودم رو پیدا می کنم ؟
من می خندیدم
و فکر می کردم زندگی زیباست
حالا گریه می کنم
و می دونم که زندگی زیباست
آری هوا پر است از

هق هقِ من
گوش کن
هوا پر است از
قهقهه ی من
منی که که فقط کافیه
پنجره را باز کنم
تا باد بهاری بنوازد صورت گداخته ام را
و باز بفهمم که چقدر زندگی زیباست
دلم می خواد فریاد بزنم که نمی خوام تخیلمو از دست بدم
دلم می خواد بازم از تنهایی راه رفتن لذت ببرم
!دلم می خواد فریاد بزنم که چگونه آدمها از هم دور می شن ؟
دلم می خواد تمام کسانی که دوسشون دارم رو مجسم کنم
...دلم می خواد
فقط خستم
خیلی خسته
....خیلی
....وگرنه افسردگی معنی نداره
الان می فهمم که تو بیداری هم میشه کابوس دید
....و تو خواب رویا
این شب ها
یه آرزو و یه فکر همبستر تختم هستش
ولی اعتراضی ندارم
: جملهً عمومی میگه
این نیز بگذرد
ولی اینبار چگونه گذشتن مهم هستش
آخرش هم مهم هستش
تازه فهمیدم که وقتی
یه سیگار رو
تمام نکرده
با آتش روشن
بندازی جلو پات
آروم آروم می سوزه و تموم میشه
آره
اگر اتش رو خاموش نکنی
...ممکنه دووم نیاره
خدا باهات حرف دارم
می بینی ؟
تار های صوتی ام چگونه با این بغض شفاف
پوشانده شده اند ؟
آری زندگی زیباست
و تویی که زیبایی
و تویی که پروردگار منی
کمکش کن
کمکم کن
...کمکمون کن
و من خواهم آمد
روزی
از همین پنجرهً فلزی
رو به همین آسمان
با دستانی گشوده در هوا
در آن روز
نه به خاطره آشک هایم
بلکه باران است که
پهنهً آسمان
!!!! با غروبش مرطوب است

....کمکم کن

..

.

Wednesday, May 09, 2007

.
.
نبودنت را نفس مي‌كشم
سرم بر دامن مرگ
نوازشم مي‌كند
در چشمان نيمه ‌بازم
تقلايي آرام
تنها مي‌خواستم طلوعت را ببينم
می خواهم هنوز هم
خواهم خفت
كه نورت تا ابد
قاب گرفته ‌شود
در آيينه‌ي چشمانم
با اميد و افتخار
.

.

.

Thursday, May 03, 2007

اره دادا سروش
حق با تو بود
باید پازلی رو حل کنی
که توش طرح قشنگی رو ببینی
ولی من دیگه پازلی رو حل نمی کنم
من دیگه هیچ کاری نمی کنم
تو بعضی هاشون طرح های قشنگی دیدم
و هر لحظه که هر تیکه رو می ذاشتم
به دلم بیشتر می نشست
ولی وقتی کامل درست میشد...
نمی دونم چرا اینجوری می شد
دلم بدجوری تنگ شده
ولی باز دوست داشتم پازلم رو
خیلی....
هنوزم دارم
آره دادا سروش
یادت نیست ؟
اون روز که با بهرنگ بودم زنگ زدی رو یادت هست ؟
یادت هست چه آرزویی کردم ؟
روز 4 فروردین رو یادته ؟
یادته تو کوه بهت چی گفتم ؟
یادته دستتو گذاشتی رو شونم....گفتی خوبی..
.سروش من هنوزم اون حرف رو می زنم
می بینی اصلا بزرگ نشدم ؟
سروش مشکل فقط حمید
....کم کم منم تموم می شم
آره دادا سروش
قویترین مرد
تنها ترین
.....آره دادا سروش
آره........